صریح خبر -ما به زنگ های انشا بدهکاریم بابت جملاتی که نوشتیم تا نمره بهتری بگیریم و هر کس که توصیفی بهتری از علم و نکوهش ثروت مینوشت نمره بالاتری میگرفت
ما به زنگ های انشا بدهکاریم ، انجا که به دور از مشکلات و تحصن های امروز معلمان مینوشتیم «میخواهیم در اینده معلم شویم»
ما به زنگ انشا بدهکاریم جایی که گفتیم علم بهتر از ثروت هست، وقتی هیچ تصمیم کبری و بزرگی برای اینکه این حرف به عمل تبدیل شود وجود ندارد.
ما بدهکاریم که به حسنک انگ زدیم که چرا نیامد و چه بی مسولیت هست و …ما بدهکار ریزعلی هستیم ما بدهکار حسین فهمیده ها و…هستیم جایی که بابا بی ادعا نان میداد و و مادر در باران میامد و سارا هم فقط همسر دارها میشوند و سینی ما خالی از سیب است و در دست ان مرد فقط داسی مانده و چکمه ای در پا.
بابا همچنان نان میدهد و علم ما نتوانست جلوی نان دادن بابا را بگیردذو مادر کماکان در زیر باران بدون چتر میاید و علاوه بر ان در زیر باران کار میکند و علم و تحصیل ما هم نتوانست برای زخم ها و ترک دست و پای مادر پمادی بخرد !!
و البته از همان ابتدا یاد گرفتیم که چوپان دروغ میگوید و وعده میدهد و دل و قلوه را کس دیگری میخورد و در ادامه حکایت هایی شیرین کام ما را تلخ میکرد حکایتی هایی مانند (وعده لباس گرمتان ما از پای دراورد .)
و جریان از این قرار بود که (پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: «ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد».
و اکنون حال و روز ما و البته وعده های مسولین مشابه این حکایت است چرا که از پس وعدهای بزرگ و امار های ان چنانی ، ماییم که در همان صفحه اول کتاب مانده ایم .
بابا نان میدهد ، مادر مرد از بس که جان ندارد
نقطه سر خط.
بهرام سبزی