پایگاه خبری صریح خبر
13:16:14 - پنج‌شنبه 20 ژوئن 2019
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
شیک و مجلس دروغی میگوییم و ریا را ترویج میدهیم
نتیجه اش میشود کلاهبرداران یقه سفید و مهر برپیشانی
وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی ،بدان که این سرپوشی است برای یک جرم

 

تلویزیون را که باز میکنی حاج اقا از حرام بودن ربا میگوید ولی کمی آن طرف تر بخش نامه دریافت سود بانکی اسمش میشود بانکداری اسلامی !

کارمند ولاالضالین را با غلظت زیادی میکشد تا رئیسش بشنود چون بخش نامه شده که کارمندان باید نماز را اول وقت بخوانند ، یعنی از خود خدا هم کار بلدتر شده اند و جایی که خدا برای نماز فرصت گذاشته برخی ها کاسه داغ تر از آش شده اند ، و کار مردم رها شده که مثلا فلان کارمند دارد نماز اول وقت میخواند خدا قبول کند تقبل الله

پلیس راه را که از دور میبینم شروع میکنیم که سرعت را بکاهیم و بلافاصله کمربند را با دست نگه میداریم و پس از عبور از پلیس، گاز ماشین را میگیریم و کمبربند را رها میکنیم

اصلا آنچه میخوانیم با انچه که میبینم و آنچه می شنویم همه با هم متفاوت هستند

گویی جامعه به سمت دروغ و ریا رفته است و خیلی شیک و مجلسی دروغ میگوییم و مجبور شده ایم ریا کنیم تا از دیگران عقب نمانیم و به همین دلیل تشخصیص صره از ناصره سخت است به همین دلایل مردم از برخی عقاید دوری میکنند و مصادیق شده اند محل اعتبار!

🛑ز بطن این جامعه است که کلاهبردان یقه سفید با مهر بر پیشانی میشنوند مختلس با سین غلیظ!

تهش میشود خاوری ،زنجانی یا همین اواخر ‌آن جوان شهرزاد جشنواره ….

و چقدر حکایت زیر آشنا به نظر می رسد

گویندمردی وارد خانه شد و دید همسرش به شدت گریه می کند.

علت را جویا شد، همسرش گفت: گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند، وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر گناه باشد!
مرد به خاطر عفت و خداترسی همسرش بادی به غبغب انداخت،پیشانیش را بوسید و بلافاصله درخت را از ریشه قطع کرد.
پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش دیگری یافت! و در نتیجه مرد سر به بیابان نهاد…!

رفت و رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند.

وقتی از آن ها علت را جویا شد، گفتند:
از گنجینه پادشاه دزدی شده!
در این میان شیخی که بر پنجه ی پا راه می رفت، ازمقابل آنها گذشت…
مرد پرسید:
او کیست؟
گفتند: این شیخ شهر است و برای این که خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند،روی پنجه ی پا راه می رود!

آن مرد گفت : به خدا دزد را پیدا کردم .مرا پیش پادشاه ببرید.

او بیدرنگ به پادشاه گفت:
شیخ همان کسی است که گنجینه تو را دزدیده است!

شیخ دستگیر پس از کمی بازجویی به دزدی اعتراف کرد!
پادشاه از مرد پرسید:
چطور فهمیدی که او دزد است؟
مرد گفت: «تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی ،بدان که این سرپوشی است برای یک جرم

✍️ بهرام سبزی

 

تبليغات
اعلام وصول تابناك وب صریح خبر تابناك وب صریح خبر صریح خبر

logo-samandehi