صریح خبر: چهره او را که میبینم سرش را از خجالت پایین نگه میدارد و دستانش را پنهان نگه میدارد که مبادا با دیدن دستانش ناراحتیمان دو چندان شود و چهره معصومش با بغض در گلو ،چنگی به دل میاندازد که دیدنش تحملی میخواهد وصف ناپذیر.
.این توصیف جوانی است که برای کسب روزی حلال به مانند خیلی از جوانان شهرستان تالش به دور از دیار خود و در شهر غربت سختی های زیادی تحمل میکنند و برگشتشان فقط و فقط دست خداست
محسن بخت شاهی یکی از همان جوان ها ست که روز خداحافظی با دستانی پاک و سالم با پدر و مادر خود خداحافظی کرد و دوست داشت مرهمی بر زخم زندگیشان باشد و کمک حال پدر و مادر باشد
به گفته محسن وی در تهران در یک شرکت که با پرتو نگاری سر و کار داشت مشغول فعالیت شد و زیر اشعه مدام بی انکه تبعات ان را بداند و یا به وی یاداور شوند قربانی شد و در اثر این پرتو و و اشعه زخم های زیادی در دستانش ایجاد شد و به نوعی انگشتان و دستانش را از کار انداخت ، ولی اشعه ای باعث شد تشعشع زندگی اش کم فروغ گردد
ابتدا امر شاید وی به عمق فاجعه پی نبرده بود و پس از مراجعه به پزشک و خبر اینکه این زخمها در اثر اشعه است و در معرض سرطان قرار گرفته دنیا را روی سر وی خراب کرد و تمام امال و ارزو ها با اشعه سوخت
جوان رعنای تالشی با دستانی پر از زخم و عفونت و چهره ای که هر روز بیماری اش را بیشتر نمایش میدهد به نزد پدر و مادر برگشت و در شهر غربت کسی فریاد رس وی نبود که بتواند درد خود را بگوید
محسن در ابتدای امر و پس از اطلاع از این بیماری و صدمات ،پدر و مادر پیر خود را مطلع نمی کند و همچنان دوست ندارد خمی بر ابروی پدر و مادر بنشیند و خود خوری میکند :
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
بغض هایی که فقط شبها در زیر لحاف میشکند به یکباره پدر را متوجه گریه فرزند میکند و در نیمه های شب علت را از فرزندش سوال میکند و محسن به ناچار بخشی از واقعیت را تعریف میکند و پدر نیز در گریه فرزند شریک میشود و اغوش پدر غرق در زخمهای دست فرزند میشود و اشک و خون در هم میرزید
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید. گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان.
حالا سرگذشت بخت برگشته ،محسن بخت شاهی فقط روایت دنیای مجاز یشده است بی انکه کسی کاری بکند و احتمالا چند روز اتی نیز این روایت ها نیز به خاطره ها سپرده شود
ای ادمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید / یک نفر در اب دارد میسپارد جان
نمی توانم تحمل و صبر و غصه پدر و مادر محسن را از دیدن فرزندشان که جلوی چشمشان دارد زجر میکشد را توصیف کنم اما میدانم که انها نیز به همراه محسن هر روز زخم میخورند ،درد میکشند ، و بغضی در گلو دارند که هر کدام در خلوتشان ان را فریاد میزنند
محسن در چند قدمی ما ،در همین حوالی ، میان دعوا های سیاسی مان دارد با سکوتش فریاد میزند و فقط میشود گفت : طاقت بیار رفیق .
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد/اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش/
درد نامه و سرگذشت محسن بخت شاهی را در (اینجا ) بخوانید