عراقیها فکر میکردند سه روز به تهران میرسند اما ایرانیها به ویژه جوانان همچون سدی آهنی در برابر صدام ایستادند و اجازه ندادند گوشهای از خاک ایران نصیب، گرگ قادسیه شود.
بسیاری از پشت میز مدرسه و دانشگاه راهی میدان جنگ شدند، دفتر و قلم را به گوشهای نهادند و اسلحه به دست گرفتند تا اجازه ندهند چکمههای بعثی خاک ایران را زیر پای خود له کنند.
بازهم به ایران حمله شد. اهواز بوی خون گرفت. این بار نه بعثیها بلکه «داعشیها» به اهواز حمله کردند. مردم شاهد صحنههای تلخی بودند. به واسطه گسترش فضای مجازی تصاویر روز خونین اهواز دست به دست میشد و همه مردم در جریان این حمله تروریستی قرار گرفتند.
عکسهای این اتفاق به سرعت توسط عکاسان حاضر در صحنه مخابره شد. سربازان وطن تلاش میکردند تا مردم عادی حاضر در صحنه را به جایی امن برسانند تا تیر « داعشی ها» به تن آنها ننشیند.
دیدن این صحنهها مرا به یاد سوالی انداخت. اگر به ایران حمله شود کدام یک از این جوانان حاضر به دفاع از وطن هستند؟ حتما شما هم با این سوال برخورد کردهاید.
عکسهای اهواز نشان داد، هستند جوانانی که حاضر هستند جان خود را به خطر بیندازند تا از ناموس مردم دفاع کنند. آنها به راحتی میتوانستند جان خود را بردارند و در گوشهای پنهان شوند و وقتی آبها از آسیاب افتاد به خانه و یا پادگان برگردند. این کار را نکردند. در میان تیر تروریستها جان خود را به دست گرفتند و زنان و دختران مردم را به جایی امن رساندند.
تصویر سربازی که دخترکی را از این سوی میدان رژه به آن سو که امن تر است میبرد یا استواری که تلاش میکرد خانوادهای را از میان تیر و تفنگ به جایی برساند که ترس آنها به پایان برسد به خوبی حکایت از این معنا دارد.
پای وطن که به میان میآید جوان دیروز و امروز ندارد. پای وطن که به میان میآید وابستگیهای سیاسی و جناحی دیگر معنایی ندارد.
حادثه اهواز تلخ بود؛ بسیار تلخ اما حداقل به خیلیها نشان داد که تحلیل آنها از نسل جدید ایران اشتباه است. این نسل اثبات کرد وقتی خدای ناکرده دستی به خاک ایران تعرض کند، با قدرت به میدان میآید تا آن دست متجاوز را قطع کند.
برای قاطبه جامعه ایران دردناک است که هرازگاه، نام یکی از جوانان عرصه علم، دین، سیاست و غیر آن، ملعبه اکاذیب و افتراء فرومایگان بداندیشی شود که با ذبح استعداد جامعه در پای هزل، بر چشمههای روحبخش امید و اعتماد اجتماعی، خاکستر زوال میپاشند. در عین حال، هر رخدادی از این دست، هم فرصتی برای تأمل در منشاء و اغراض آن و هم بهانهای برای بازاندیشی درخصوص زمینههای تاریخی کژکارکردی اجتماعی است تا بدانیم چرا بازتولید حیات اجتماعی ما تا این اندازه نسبت به تاختن بر شأن و شخصیت این و آن اندیشمند و متفکر بیتفاوت مانده است؟